#پارت_هفتاد_نه
بادیگارد نگاه مشکوکی به اطراف کرد و گفت:
- خانوم! اگر خسته شدید تاکسی بگیرم براتون؟
زکی! رسماً داشتم با دیوار حرف میزدم. با حرفش پفی کشیدم و سری تکون دادم که بادیگارد برای اوّلین تاکسی دستی بلند کرد که با نگه داشتن تاکسی فوراً خودم رو سمت صندلی جلوی شاگرد رسوندم و زودی سوار شدم...