#پارت_شصت_پنج
*سیاوش*
با داد بیجون جانان به سمتش برگشتم که با دیدن جانان با دست پاهای بسته. سرجام خشکم زد! با بهت نگاهش کردم و آروم اسمش رو زیر ل*ب زمزمه کردم:
- جانان!
این پست فطرتها چه بلای سرش آورده بودن؟! پاتندی به سمت جانان رفتم. با ترس سرش رو بلند کردم و گفتم:
- جانان خوبی؟ یک چیزی بگو...