#پارت۲۲
با اضطراب به بهزاد نگاه کردم و برای هزارمین بار روسریم رو مرتب کردم. خدا شاهده از استرس مثل بید میلرزیدم. ای خدا، عجب کوهی خوردم ماشین اون ننه مرده رو ازش گرفتمها!
خیر سرم مثلاً میخواستم یکم خوش بگذرونم، چه میدونستم قراره با کسی تصادف کنم که از شانسم آدم معروف از آب در میاد.
بهزاد...