#پارت_چهل_هفت
بعد از پونزده دقیقه برگهها رو تموم کردم. از خستگی گردنم رو به سمت راست و چپ چرخوندم. آخی زیر ل*ب گفتم که باعث شد سیاوش نگاه کوتاهی بههم بکنه و بعد سرش رو برگردوند که یکهو سیاوش دوباره رو به من کرد و اینبار با حیرا گفت:
- خانوم توکلی بیکار موندی چرا؟! بیا این پوشهها رو شماره...