#پارت167
بغض در کل جانم پیچیده و نه تنها قلبم، بلکه پاهایم از کار افتاده. دستم روی دستگیره دَر مینشیند و به حامی که پشت سرم ایستاده، نیمنگاهی میاندازم. صدای جیغ و خندههای کل جانم میاید. با مهراد بازی میکند و عمو عمو گفتنش مرا بیتاب و بیقرار میکند.
- نمیری تو؟
میلرزم، کل جانم بیقرار...