باید خودم رو جمع و جور می کردم نباید میزاشتم اون اتفاق شوم برای منم بیوفته، جون بلند شدن نداشتم چهار دست و پا روی زمین به دنبال چیزی می گشتم شاید بتونم در رو باز کنم. هیچی نبود! چشام یه کم سوخت، یه قطره اشک از چشمام چکید . استینم رو محکم روی چشمام کشیدم تا اشکام بند بیاد و بتونم بهتر ببینم همش...