خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت10 نگران به طرفم می‌اید و متعجب به قیافه بهت زده ام نگاه می‌کند: - رها... شانه ام را می‌گیرد اما من نگاه بهت زده ام خیره به دختر یخ زده ی در اینه است! زندگی مادرم مانند یک فیلم سینمایی از جلوی چشم هایم می‌گذرد... بچه بودم اما خوب سر و صداهایشان را به یاد دارم. مادرم گریه می‌کرد و پدرم بر...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت10 #سناریوی_جایگزین #امیروالا #انجمن_تک_رمان
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت10 "حامی" خسته از یک پرواز طولانی دستام رو عقب میارم تا خدمتکار جوان بتواند کت را از تنم خارج کند. نفس عمیقی می‌کشم و برمی‌گردم به طرف یزدانی که دخترک خسته رو تقریبا به داخل عمارت هل می‌دهد. از بازی کردن باهاش ل*ذت می‌بردم، مخصوصا حالا که قیافه‌ی شکسته و نابودش رو می‌بینم؛ البته نباید...
  4. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت10 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  5. Negin_SH

    در حال ویرایش رمان ناطور نبات | Negin_SH کاربر انجمن تک رمان

    یکی از خدمه‌ها در لباس مخصوصِ خدمه‌های کاخ، وارد سالن شد. از بین میهمانان گذر کرد و به سمت ماریسی رفت. میهمانان توجه خاصی به او نداشتند. دخترک صورتش را جلو برد و اجازه داد تا خدمه‌اش حرفش را بزند. سرنلا با آن‌که خود را ناشنوا جا زده بود از پشت نقاب زیرچشمی به ماریسی نگاه کرد. کار درستی نبود؛ اما...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    باید خودم رو جمع و جور می کردم نباید میزاشتم اون اتفاق شوم برای منم بیوفته، جون بلند شدن نداشتم چهار دست و پا روی زمین به دنبال چیزی می گشتم شاید بتونم در رو باز کنم. هیچی نبود! چشام یه کم سوخت، یه قطره اشک از چشمام چکید . استینم رو محکم روی چشمام کشیدم تا اشکام بند بیاد و بتونم بهتر ببینم همش...
بالا