...پو*ست مقابل قلبم را خراش میدادند و تنم به سجده خم میشد. گویی کسی نبود که تن دردمندم را در آ*غ*و*ش بگیرد، کسی نبود که تسلای روح خراشیدهام باشد. صندلیهای خالیِ سورمهایِ سالن تئاتر با پوزخندی زهرآگین، تنهاییام را به صورتم میکوبیدند و من، دلقکِ این نمایش تراژدی بودم.
#هومرگ
#دیاناس...