شکه و ناباور به در نگاه کردم.باورش برام سخت بود. ظلم بود ظلم!کجای دنیا خواهر رو از بودن توی عروسی برادرش ممنوع می کردن!نمی تونستم باور کنم معلوم نیست این خان بی شرف چی توی گوش برادر بیچاره ام خونده.با بهت، اروم و ناباور زمزمه کردم؛
-اما آگرین..
پسر احمد مشتی به در کوبید که باعث خارج شدن صدای...