...و به آمبولانس زنگ زدم. بعد از پنج دقیقه آمبولانس با سرعت سر رسید و پسرِ بیچاره رو توی آمبولانس گذاشتن و راهی بیمارستان شدن. من هم با ترس به سمت ماشینم رفتم و سوار ماشینم شدم. محکم پاهام رو روی پدال گ*از گذاشتم و پشت سر آمبولانس به راه افتادم.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک