...در سمت محل زندگی خودشان ندیده بود.
لبخندش بیاراده پررنگ میشود:
- اینجاست؟
ثریا، همزمان با باز کردن درب، جواب میدهد:
- آره عزیزم. همینجاست. بیا پایین.
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#برای_دیگری
#رمان_برای_دیگری...
...مهری، با هول و ولا صدایش میزند:
- ماهین؟ من دستم بنده. تا من بیام، خودت تعارفشون کن که بیان داخل.
پوزخند میزند و بیجواب، از در خانه خارج میشود.
#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#برای_دیگری
#رمان_برای_دیگری
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو...
...و یا کنار گذاشتنش را نداشت. مطمئن بود. به سانِ اطمینان داشتنش از اینکه شبها ماه در میآید و روزها، خورشید...!
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#برای_دیگری
#رمان_برای_دیگری
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو...
...حرص میغرد:
- تو خفهشو!
سایه است که پر از درد و حرص و آوارگی میخندد:
- یه مغرورِ کلهشقو که نه میگه دوسم داره، نه دلِ دیدنمو با کس دیگه داره!
قطره اشکی که با جواب دادن به این سوال بر ل*ب دخترک ریخت را میخواهد ببوسد! میشود؟
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو
...شده!
- میرم سرویس، میاید؟
دست سالار از دستش شُل و باز و قهقههی میثم به هوا شلیک میشود.
دویدن خون به صورت خانمها را حس میکند و بیاهمیت به بقیه و حرفی که زده بود، به طرف راهرویی میرود که حدس میزند سرویس آن طرف است.
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو
...- راستی تبریک میگم پسرعمو! شنیدم بچهی سوم بازم گُل دُخملِ باباعه که!
لبخند گشاد وثوق به آنی به هم دوخته میشود. خشم و نفرت، حس غالب بر چهرهاش میشود و تنها میتواند برای حفظ ظاهر در جمع تشکر کند:
- درست شنیدی... ممنون!
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو
به نامِ پناهِ بیپناهان:)
#پست61
#مختوم_به_تو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
به نامِ پناهِ بیپناهان:)
#پست61
#مختوم_به_تو
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#مختوم_به_تو
#رمان_مختوم_به_تو