#پارت176
هانی، سرش را به طرف من کج میکند. به منی که مانند مار گزیدهها در خود میپیچم و کنج دیوار جمع شدهام، نگاه میکند. انگار، گریه و جیغم به مذاقش خوش نشسته بود. تکخند ارامی، با چاشنی زهرمار تحویلم میدهد و اهسته از روی صندلی مسافرتی کوچک بلند میشود، به طرفم میاید، صدای تق و تق کفش...