#پارت165
***
فندکم را اهسته روشن میکنم. صدای، تق روشن شدن ان، و بالا رفتن شعلههایش، هماهنگ میشود با صدای جیغ هانی و هل داده شدنش به اتاق سه در چهار سیمانی. نفسنفسزنان، سَرش را بلند میکند و با دیدن من، اشک جمع شده در چشمهایش فرو میریزد:
- داداشی.
پوزخند میزنم. سیگارم را بین لَبهایم...