#پست_صدوبیستودو
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
به سمت آوش چرخیدم و با التماس نگاهش کردم که سری تکان داد و گفت:
- باشه، آرومشون که کردم برمیگردم.
سری تکان دادم و او به دنبال عمو رفت. اشکهای نشسته در چشمانم را به راحتی روان کردم و پرستار حین چک کردن اکسیژن خون و ضربان قلب به نرمش تشر زد:
-...