خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. بتمنی

    درحال تایپ چَشم‌زخم خورده|اثر vahedi کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ از همون دور داد زدم: - باشه. مهشید هم با اکراه خداحافظی کرد. سوار موتور شدم و زیر چشمی، به تیپ مهشيد نگاه کردم. مانتو تنگ و چسبیده مشکی به همراه شلوار جین دمپا گشاد و شال مشکی رو دور سرش پیچیده بود.* - مگه من برات چادر نخریدم؟ سوار ترک موتور شد و محکم از پشت گرفتم. - گذاشتمش توی کیفم...
  2. یاس تابناک

    درحال تایپ رمان رفاقت از سر عشق | یاسمن مهدوی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ معلوم بود نمی‌خواد بپیچونه و با لحن همیشگی گفت: -نه تیکا قضیه پیچوندن نیست حالا برات توضیح میدم. خدایی برام توضیح داد ولی هیچی حداقل نتونستم درک کنم و بفهمم واسه همین کارم سخت تر شد. خلاصه رسیدیم به پاساژ با مهران به یه کت شلوار فروشی رفتیم و مهران یه کت و شلوار کرم رنگ با یه پیراهن سفید...
  3. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ به محض دیدن گفت‌وگوی محرمانه بین وحید و مامان، شصتم خبردار شد توطئه‌ای در کاره؛ بدجور بوی چقولی و جاسوسی از کله‌ی پوک وحید میومد. با سرعت نور خودم رو بهشون رسوندم و پریدم رو سر وحید. _ مــامــان؛ به جون خودش دروغ میگه! وحید بمیره همش تهمتها. اصلاً تو خانم‌تر و با شخصیت‌تر از من تو دنیا...
  4. Mizzle✾

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ نفس آه مانند و مغمومم رو بیرون دادم. دوست ندارم یه درنده و خون‌آشام باشم. نمی‌خوام همنوعام و عزیزانم رو از بین ببرم نمی‌خوام کسی رو بکشم، من می‌خوام یه انسان عادی باشم. زندگی عادیم و داشته باشم. حتی تصور اینکه از این به بعد باید خون بخورم هم حالم و بد می‌کرد. تصور اینکه ممکنه هر کسی رو...
  5. Mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ من هم رفتم سمت میز غذاخوری و نشستم رو صندلی و منتظر شدم تا خدمت‌کارها غذاهامون رو روی میزمون بچینن. زیبا داشت می‌اومد سمت من و پشت سرش هم اشکان و نازیلا در حال اومدن بودن. خدمت‌کاری اومد سمت میز ما و غذاهارو چید رو میزمون و رفت. نازیلا طبق معمول با ناز و عشوه نشست رو صندلی دقیقاً کنار...
بالا