#پارت164
" حامی"
یاس کاملا هوشیاریاش را از دست داده و همان روی صندلی هم تلو میخورد و بیخود میخندد. به مَن نگاه میکند و چشمهای خمارش، اهسته از بالا تا پایینم را برانداز میکند؛ نه یک دفعه، بلکه چندین بار. بار پنجم یا شیشم است را نمیدانم؛ اما میدانم یکهو، قهقه میزند و سرش را به پشتی...