#پارت162
حامی، اهسته میایستد و این تنها ایستادن پاهای او نبود، بلکه قلب من هم همراه پاهایش ایستاد. اهسته دستش را به نشان استپ بالا میگیرد و به طرف من و رهام بر میگردد. عمیق نیمنگاهی به رهام و سپس به من میاندازد:
- پس تو از ماجرا با خبری.
استرس به کل جانم مینشیند. دَهانم خشک و بدنم کرخت و...
هُوالحق!
#پارت162
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
وای وای وای🥲
ببینید چیشد!!