#پارت158
ماشین جلوی پای اقای علوی ترمز میکند. تقریبا نیمساعت در راه بودیم و او، لام تا کام باز نکرده بود. رهام، با یک لبخند کج به ما دوتا نگاه میکند و دستش را از جیب بیرون میکشد و به نشانهی سلام بالا میگیرد. حامی که پیاده میشود، من هم دَر را باز میکنم و با اولین چیزی که مواجه میشوم...