#پست_صدوچهارده
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
با کلام صریح و قاطعش، خیالم را به کل راحت کرد. نفسی گرفتم و اینبار من انگشتانم را عقب کشیدم تا دستانم را از عرق سردش نجات بدهم.
- خب؟ میخوای چیکار کنی؟
کف دستانم را به روی شلوارم کشیدم و با تعجب پرسیدم:
- در مورد چی؟
دستانش را در آ*غ*و*ش کشید و با...