#پست_صدودوازده
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
و نگاه من به سرعت به سمت یسنا چرخید که با لپهایی سرخ، سر به زیر انداخت و با تشر نام روشنا را به زبان آورد. آرشا خندهی محجوبی سر داد و با نوازش موهای دم اسبی او ل*ب زد:
- ای پدرسوخته!
لبخند دنداننمایش، خندهی گرشا را نیز بلند کرد و من با حسرت به...