#پست_صدویازده
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
خندهی ریزش را با ب*وسهای محکم به روی گونهام رها کرد و عقب کشید. بدون آنکه به روی مبارکش بیاورد، به همان حالت اولیه چرخید و به کارش ادامه داد. دستی به زیر پلکهایم کشیدم تا با هجوم احساسات، مرا رسوا نکنند. همینکه سرم را بالا گرفتم، نگاه...