#پست_صدوشش
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
لبخندی واقعی راه ل*بهایم را در پیش گرفت. بالاخره او هم دلش بند کسی شده بود و من سراپا خوشحالی بودم.
- چه عالی! خونهی دامادیت پای من! با این که تو قبول نداری اما ما با ارثیهات برات یه خونه خریدیم.
و ردیف دندانهایم را نشانش دادم که برق چشمانش به...