#پست_صدوسه
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
بار دیگر میان دو کتفم را نوازش کرد و پرسید:
- بهتری عزیزم؟
چشمان نمناکم را به صورتش دادم که نگرانی از تمام اجزایش میبارید؛ اما با دل شکستهام چه میکردم که دیگر این مرد را باور نمیکرد؟
بدون منتظر ماندن برای جوابم، لیوان آب قند را مقابل ل*بهایم قرار...