#پست_نودونه
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
تلو تلو خوران و حیران همانند کسی که دلخوشیهایش را به یکباره از او گرفته باشند، به سمت پلهها قدم برداشتم و صفت زیبای «مادر» را نالیدم؛ اما او رفته بود و از خود گردوخاکی عظیم بر پا گذاشته بود.
- رستا جان!
اولین قطرهی اشک که روی گونهام چکید، بقیه...