#پارت۱۲۲
به جسم بیجون، خشک و بیحرکت موندهی کابوس خیره شدم. تموم شده بود. در نهایت مرگ کابوس رو به آ*غ*و*ش تاریک و سردش کشیده بود.
طبق دستور من؛ بچهها توی همین کارگاه نجاری محکم به یه صندلی بستنش و زمین رو کاملاً از آب خیس کردن. شلنگ آب رو هم به فلکهی شیرآبی که همونجا بود؛ وصل کردن و شیرآب...