#پست_نودوهشت
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
و به سرعت گرمایش را با خود برد و نگاهم را به دنبال خود کشاند. از اتاق بیرون شد و در را پشت سرش بست. دستی به موهای عرق کردهام کشیدم و چشمانم را پایین کشیدم. هرجای تنم از خود ردی گذاشته بود و مطمئناً این ک*بودیها تا مدتها میماندند. خودم را بالاتر...