#پست_نودوسه
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
*فصل هشتم*
صدای خندهی آرشا یکلحظه هم قطع نمیشد و مسبب همهی اینها کسی نبود جز روشنا؛ دخترک مهربانم که امروز ظهر قدم در خاک مادریاش گذاشته بود که او را با غربت اشتباه میگرفت. از همان بدو رسیدنش، سوالات انبوهی ردیف کرد؛ از نوع پوشش گرفته تا...