#پارت۱۲۰
چشمهام رو باز کردم، توی ب*غ*ل اشکان بودم که پی در پی میگفت:
- تموم شد نقره، تموم شد، نترس من پیشتم، کنارتم.
از وحشت و واهمهی زیاد، نفسنفس میزدم. برای هزارمین مرتبه، بغض توی گلوم آب شد و بازتابش، مروارید اشکهای درشتی بودن که روی صورتم راه گرفته بودن و بیصبرانه خودشون رو میرسوندن...