#پارت۱۱۹
فکم رو ول کرد و آروم گفت:
- آره! من پسر همون آدمم! اما نشونت میدم، طوری که یادت بره کی هستی و کی بودی!
نگاهی به ساعتش کرد و با همون جدیتش گفت:
- دیرم شده و مجبورم برم دوستات ممکنه دنبالت باشن، خیلی دلم میخواست با درد و زجر از بین میبردمت! اما همین دستگاه هم برای زجر دادن و تیکهتیکه...