#پارت۱۱۵
با دندونهایی کلید شده گفتم:
- نفهمیدی اون ع*و*ضیها کین؟
یزدان با درد ل*ب زد:
- همه محافظها سردستشون رو به اسم کابوس صدا میزدن.
عنایت با حیرت گفت:
- کابوس؟
رو بهش پرسیدم:
- تو میشناسی؟
با حرص اخم درهم کرد و گفت:
- کامل نمیشناسم، اما میدونم کیه و اسمش رو زیاد شنیدم، پسر آراسه. همون...