#پارت۱۱۳
کلافه دستی به صورتم کشیدم و بغضم رو که سنگینتر شده بود رو خواستم قورت بدم، اما از بین نرفت. بهتر نشد که بدتر شد و جوشش اشکهام رو بیشتر کرد.
رفتم سمت پنجره و پرده رو کنار زدم. اشکان تو حیاط بود و دست به جیب با سر پایین افتاده قدم میزد. فکر کردم شاید با این کارم نرمتر بشه، اما...
در...