#پارت۱۰۸
با حرفهایی که به هم زده بودن، یه جورایی ترسیده بودم و واسم سوال بود که چیشده؟ قلبم رسما داشت تو حلقم میزد.
عنایت با اطمینان گفت:
- البته که پشت همیم اردشیر، این چه حرفیه؟ جاشون اینجا امنه.
- نمیدونم ازت باید چجوری تشکر کنم، اما برات جبران میکنم.
عنایت جواب داد:
- نیازی به جبران...