#پارت۱۰۷
و پوزخند صداداری تحویلش دادم که دستهاش کنار پاهاش مشت شدن و با فک منقبض شده سریع قدم طی کرد سمت در اتاق و از اتاق خارج شد و در رو به هم کوبید که توی جام لرزیدم.
بغض به گلوم هجوم آورد که سریع فراریش دادم. چقدر نازک نارنجی شدی نقره. راحت گریه میکنی. توکه به خودت قول داده بودی گریه...