#پست_هشتادوشش
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
خندهی ریز گرشا هم بلند شد و در کمال ناباوری لبخند محوی بر روی صورت مامان نشست. لبخندی زدم و گرشا را به نشستن دعوت کردم که در کنارم با اندک فاصلهای قرار گرفت و همان لبخند محو مامان هم از بین رفت. دورترین مبل از ما را برای نشستن انتخاب کرد و با...