#پست_هشتاد
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
سری تکان دادم و با امیدواری در ذهنم روشنایی را تصور کردم که با خنده در آ*غ*و*ش مردانهی گرشا جولان میداد.
با به صدا در آمدن زنگ، یکهای خوردم و متعجب به سمت آیفون چرخیدم. آوش همانطوری که نگاهش به صفحه بود، به سمت آیفون رفت و پاسخ داد.
- بفرمایید.
لبخندی...