#پست_هفتادوهفت
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
توقع لبخند و حتی خوشآمدگویی را نداشتم. من، زندگی برادر بزرگش را به گند کشیده بودم؛ اما آرشا خط بطلانی کشید بر روی تصوراتم از او. لبخند بزرگی به روی صورت نشاند و قدمی به سمتم برداشت و با صدای رسا و غرایش مرا خطا قرار داد:
- خوش اومدی زنداداش...