#پارت۸۲
بلاخره کپسول و پر کردیم و با کلی دنگ و فنگ گذاشتیم سرجاش و من و اشکان سوار پراید شهاب شدیم و راه افتادیم سمت انبار شاهی. اسمش شاهپور بود، بهش میگفتن شاهی!
چندباری توی مهمونیها دیده بودمش. چند دقیقه بعد رسیدیم جلوی انبار و اشکان ترمز کرد و هردو پیاده شدیم.
جلوی انبار هیچ نگهبانی نبود،...