#پست_هفتادوچهار
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
خورشید به سرعت میان آن حال و هوای گرفته پرید و تعارف زد:
- قهوههاتون سرد شد.
گرشا با تشکری کوتاه، فنجانش را برداشت و من هم به اجبار غصهها را کناری فرستادم و برای از بین بردن تلخی صدایم، با خنده پرسیدم:
- گرشا یادته میگفتی دلت برای بستنیهای...