#پست_شصتونهم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
لبخند کمرنگی جای اخمهای از سر حسادت زنانهام را گرفت و با شرم پاسخ دادم:
- اندازمه... نتونستم از هیکلم مراقبت کنم.
نگاه کاوشگر سوزانش را بیتعارف به سمتم سوق داد که ل*ب گزیدم و به سرعت ایستادم و لباسها را از دستش آزاد کردم. با گفتن: «میرم اتاقت»...