#پارت۷۷
چشمهام رو بستم و دستهام رو گذاشتم روی میز و نفس پر حرصم رو بیرون دادم.
صدای نرم و ملایم اشکان به گوش رسید:
- بابا، ازت دلیل میخوام، چرا اینکار رو کردی؟ تو که هیچوقت برای نقره انقدر عصبی نمیشدی. چرا اون حرفهارو بهش زدی؟
توی همین حین در اتاق با شتاب باز شد و دستگیره فلزی در با گچ...