#پارت۷۴
و بغض گلوم رو گرفت و با صدای لرزونی که ناشی از بغض بود گفتم:
- الانم تنها زندگی میکنم، مجبورم که از این به بعد تنها زندگی کنم چون هیچکسی رو جز برادرم نداشتم. برای همین میگم راضی به این تنهایی و مستقل بودن و اینجور چیزها نبودم و نیستم.
با پلک زدن اشک چشمهام رو مهار کردم و بغضم رو فرو...