#پارت۷۳
حمید بود که محکم دستم رو گرفته بود و من و با یه حرکت کشید سمت خودش و محکم هولم داد و کمرم کوبیده شد به آستانه فلزی در که احساس کردم همین الانهاس که مهرههای کمرم نصف شه.
سفت گلوم رو چسبید که تا مرز خفه شدن فاصلهای نداشتم و با چشمهایی به خون نشسته گفت:
- کجا عروسک؟ حالا تو سر من...