#پارت۷۰
https://uploadkon.ir/uploads/47d304_23نقره.mp3
اشکان با چشمهایی گرد شده به کف دست زخمیم خیره شد و آروم اومد سمتم و دستهاش رو به حالت تسلیم بالا برد و گفت:
- نقره...باشه این کار رو...
پریدم وسط حرفش و با بغضی که سر باز کرده بود و باعث شده بود اشکهام روی گونههام بغلطن، گفتم:
- من...