#پست_شصتویکم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
دستانم را پایین کشیدم و در جایم نشستم و اشکریزان نالیدم:
- چرا... چرا این همه... بد شدی؟
صدایش بلندتر شد و نفرینهایش رک و واضحتر:
- اون موجود نحس رو هر چه زودتر از بین میبری رستا! الهی که خیر نبینی دختر که منو بیآبرو کردی. الهی که د*اغ اون لخته...