#پست_پنجاهوهفتم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
نگاهم را برای دیدن عکسالعملش بالا کشیدم که صورت بیروحش، به یکباره شکفت و لبخند گرمی را به عضلات بینوا و خشکیدهی صورتش تقدیم کرد. نگاهش به یکباره برق عجیبی به خود گرفت و در پس آن لایهی اشک، نگاهی عمیق را مهمان صورت من و گرشا کرد. نفسی...