#پست_پنجاهویکم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
هین بلندی کشیدم و بیطاقت از تخت پایین پریدم که پای راستم میان پتو گیر کرد و با جیغ خفیفی نقش بر زمین شدم. «رستا» گفتن هول زدهاش را بیجواب گذاشتم و بی توجه به زانوهای فرود آمده در موکت پرزدار اتاق، سر بلند کردم و ناباور زمزمه کردم:
- چی میگی؟...