#پست_پنجاه
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
*فصل پنجم*
چشمان درشتش را ریز کرد و با ناراحتی ل*ب برچید که به سرعت خودم را جلوتر کشیدم و گوشی را پایینتر آوردم. لبخندی به سمتش روانه کردم و با آرامترین و قانع کنندهترین لحن گفتم:
- قول میدم زودی تموم شه عزیزم.
گوشهی ل*ب صورتیاش را از میان...