#پست_چهلوششم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
لفظ شوهر که از میان لرزش صدایم بلند شد، نفهمیدم چه شد که برقی چند ولتی از صورتم گذشت و مزهی تلخ خون در دهانم پیچید. دستم را روی دهانم گذاشتم و مبهوت از پشتدستی سنگینش با آن انگشترهای نگین قرمز بزرگش، به سمتش چرخیدم. گویی کیلو کیلو فلفل چیلی در دهانش...