#پست_سیوچهارم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
چشم باز کردم و به سمتش چرخیدم. گوشهی ل*بم را از میان دندان تیزم بیرون کشیدم و با صورتی در هم و ناراحت گفتم:
- ما قرار داشتیم هانی! قرار بود بعد از آخرین امتحانم بریم کافهی مرصاد. هر روزم یادآوری میکرد. میدونی که گرشا عادت به بدقولی نداره...