#پست_بیستوهشتم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
ابروهایم بیشتر بهم نزدیک شدند و رعشهی عصبی که بر اندامم چیره شده بود را نادیده گرفتم و از میان دندانهای کلید شدهام گفتم:
- چیه؟ دیگه چیه؟ میخوایی بگی برم؟ مطمئن باش وقتی کارام تموم بشه، یه جوری میرم که دیگه یادت نیاد روزی زنی رو دوست داشتی که...