#پست_بیستم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
نیشخندی تحویل صدای کوفتی ذهنم دادم و دل از صفحهی سیاه گوشی گرفتم.
صدای تقهای به در آمد که به سرعت روی تخت نشستم و گونههای خیسم را از اشک زدودم.
- رستا! بیداری دخترم؟
گلویی صاف کردم و دستم را محکمتر کشیدم و صدایم را بلند کردم:
- بله مامان.
چندی بعد در...